کد مطلب:235262 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:243

ورود به مرو
مرو شاهجان یكی از بزرگترین شهرستانهای خراسان بود؛ به گونه ای كه یاقوت حموی در معجم البلدان می نویسد: این شهر را ذوالقرنین ساخت و پایتخت خود گردایند. هوای این شهر آن قدر لطیف و فرح انگیز بود. كه آن را روح ملك نامیدند. بعدا مضاف الیه را بر مضاف مقدم داشتند و به شاه جان مشهور شد. [1] .

مرو كه در آن زمان سیصد هزار نفر جمعیت داشت، آماده ی استقبال از ولیعهد امپراتور اسلام شده بود به گونه ای كه قبلا ذكر شد: سی و سه هزار نفر از بنی عباس و عده ای از بنی هاشم به دعوت مأمون گردآمده بودند و گروهی انبوه كه همراه خود حضرت رضا علیه السلام از مدینه تا مرو بودند و جمعیتی بیشمار كه به استقبال آن جناب از شهر خارج شدند.

قوای دولتی و نظامی با صفوف منظم و جمعیتی انبوه به پیروی شخص خلیفه از فرزند پیامبر صلی الله علیه و اله نبیره ی سیدالشهدا، داماد ایرانیان، استقبال كردند.

اینها تمام موجبات پذیرایی شایانی را جهت امام علیه السلام فراهم كرده بودند. امام علیه السلام، در حالی كه تمام شهر را آذین بسته و به سبكی جالب و زیبا تزئین كرده بودند و درود و تحیات و سلام و صلواتها نثار می شد، به شهر مرو وارد شدند.

مأمون در اولین مجلس پیشنهاد كرد: من در نظر دارم، حضرت رضا علیه السلام را



[ صفحه 32]



در كار خلافت شریك گردانم و او را ولیعهد خویش سازم: بعضی از بنی هاشم حسادت ورزیده، گفتند: شخصی بی اطلاع از امور مملكتداری را می خواهی مصدر كارگردانی كه به اداره امور مملكت قادر نیست؛ حال، او را برای سخنرانی دعوت كن تا نظر صائب ما به شما ثابت شود.

مأمون، آن حضرت را برای سخنرانی دعوت كرد، بمحض ورود، بنی هاشم از او خواستند كه به منبر رود و آنان را برای پرستش خداوند راهنمایی كند.

امام علیه السلام بر منبر رفت؛ ابتدا سر به زیر انداخت و سخنی نگفت؛ سپس از جای حركت كرد و سخنش را با حمد و سپاس باری تعالی و درود بر پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله و خاندانش آغاز نمود؛ ثم قال اول عبادة الله معرفته. [2] .

سخنان آن حضرت چنان تأثیری در شنوندگان گذاشت كه همه انگشت حیرت به دندان گرفتند.روز بعد، مأمون گفت: یابن رسول الله، به مقام علمی و جلال قدر و پرهیزگاری و ورع و عبادت شما اعتراف دارم و شما را به خلافت از خود شایسته تر می دانم.

امام فرمود: به بندگی خدا افتخار می كنم و با پارسایی در زندگی امیدوارم؛ از شر دنیا راحت باشم و با پرهیزگاری امید رستگاری و با تواضع در دنیا، آرزوی مقام بلندی در نزد خداوند دارم.

مأمون گفت: من می خواهم خود را از خلافت بركنار كنم و با شما به خلافت بیعت نمایم. علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود: اگ ر این خلافت حق تو است، جایز نیست بركنار شوی و به دیگری تحویل دهی و اگر هم حق تو نیست، چگونه حق دیگری را به من می دهی؟!



[ صفحه 33]



مأمون عرض كرد: یابن رسول الله چاره ای نیست؛ باید بپذیری، جواب داد: به خواست خود نخواهیم پذیرفت.

این سخن را پیاپی تكرار و كوشش می كرد تا حضرت رضا علیه السلام را به قبول خلافت راضی نماید. (بعضی از روایات نوشته اند كه دو ماه درباره ی این امر، با هم مكاتبه می كردند.) [3] .

بالأخره مأمون مأیوس گردید؛ عاقبت گفت: حال كه خلافت را نمی پذیری و نمی خواهی كه من با تو بیعت كنم؛ پس ولیعهدی را بپذیر تا پس از من به خلافت برسی.

امام علیه السلام در جواب فرمود: به خدا قسم پدرم از پدران خود از امیرالمؤمنین و او از پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله نقل كرده است: كه مرا ستمگرانه به وسیله ی سم خواهند كشت و ملائكه ی آسمان و زمین بر من خواهند گریست و در ولایت غربت كنار قبر هارون الرشید دفن خواهم شد.

مأمون گریه كنان گفت: با وجود زنده بودنم، چه كسی جرأت كشتن یا رساندن كوچكترین گزند و آسیبی به شما را خواهد داشت؟

حضرت رضا علیه السلام فرمود:

اگر بخواهم می گویم چه كسی مرا خواهد كشت، مأمون گفت: با این سخن می خواهی شانه از زیر بار ولایتعهدی خالی كنی تا مردم بگویند زاهد پارسا هستی كه ولایتعهدی را نپذیرفتی!

فقال الرضا علیه السلام: و الله ما كذبت منذ خلقنی ربی عزوجل و ما زهدت فی الدنیا للدنیا و انی لا علم ما ترید. [4] .



[ صفحه 34]



فرمود: به خدا قسم از اول عمر تاكنون دروغ نگفته ام و هرگز برای بدست آوردن دنیا، پارسایی و زهد نكرده ام؛ ولی می دانم منظورت از این كار چیست؟

مأمون گفت: چه منظوری دارم؟

فرمود: اگر امان بدهی، می گویم، امان داد. فرمود: می خواهی مردم بگویند علی بن موسی الرضا پارسایی و زهد نداشت تاكنون دنیا بدو روی نیاورده بود اینك كه دنیا بدو روی آورد، دیدید، چگونه ولایتعهدی را به طمع رسیدن به خلافت، پذیرفت؟

مأمون خشمگین شده گفت: مرا پیوسته با سخنان ناهنجارت مخاطب می سازی و از كیفر و قدرت من در امان هستی.

فبالله أقسم لئن قبلت ولایة العهد والا أجبرتك علی ذلك فان فعلت و الا ضربت عنقك.

به خدا قسم اگر نپذیری ولایتعهدی را باجبار تو را به پذیرش وادار می كنم.

چنانچه پذیرفتی خوب؛ وگرنه، گردنت را می زنم. [5] .

فرمود: خداوند، مرا از اینكه با دست خود موجبات هلاكت خویش را فراهم سازم نهی نموده است؛ حال كه چنین است، هر چه مایلی، انجام بده؛ من می پذیرم؛ به شرط اینكه كسی را به مقامی نگمارم و شخصی را از مقامی بركنار نكنم و رسمی را از میان نبرم و روشی را تغییر ندهم، از دور به امور ولایتعهدی ناظر باشم.

مأمون به دنبال این مذاكرات خصوصی، دستور داد تا روز پنجشنبه مجلس ولایتعهدی امام را تشكیل دهند تا مردم با او بیعت كنند.



[ صفحه 35]



سپس دستور داد: برای استرضای خاطر سپاهان و اطرافیان، حقوق یكسال سپاهیان را به عنوان عیدی بپردازند و مردم به جای پوشیدن لباس سیاه كه شعار بنی عباس بود - لباس سبز بپوشند.

و پرچمها را هم به جای رنگ سیاه، به رنگ سبز - كه شعار بنی هاشم بود - بدل نمایند. از میان سرلشكران و سپهداران فقط سه نفر: 1- جلودی 2- علی بن عمران 3- ابن مونس بودند كه با ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام مخالفت كردند و به دستور مأمون زندانی شدند.

روز مقرر رسید؛ تمام سپاهیان و درباریان و قضات و اعیان كشور در مجلس مخصوصی كه ترتیب داده بودند حضور یافتند و برای حضرت رضا علیه السلام - در حالی كه عمامه ای بر سر داشت و شمشیری بر كمر بسته بود - دو پشتی بزرگ كه به جایگاه مأمون وصل می شد - گذاشتند.

عباس، پسر مأمون، اولین كسی بود كه برای بیعت با علی بن موسی الرضا علیه السلام دستور گرفت امام علیه السلام دست خود را طوری بلند كرد كه پشت دست به طرف خودش و كف دست به طرف مردم بود؛ مأمون گفت: دستت را برای بیعت بگشا. امام علیه السلام فرمود: پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله این گونه بیعت می كرد، تمام مردم بیعت كردند - در حالی كه دست امام علیه السلام بالای دستهای آنها بود.

مأمون در این مجلس، هر طبقه ای را فراخور اهمیت و مقام، به جایزه سلطنتی مفتخر كرد و میان حاضران بدره های زر تقسیم نمود؛ باری، خرج زیادی متحمل شد. در این مجلس هر یك از شاعران و سخنوران به میمنت این تحول بزرگ، سخنرانی كردند. و جوایزی بسیار گرفتند به گونه ای كه نام هر یك را با صدای بلند می گفتند و فی الحال آمده جایزه ی خود را می گرفتند؛ تا به جایی رسید كه هر چه مأمون تهیه كرده بود تمام شد.



[ صفحه 36]



پس از آن درخواست كرد كه حضرت رضا علیه السلام برای مردم سخنرانی كند؛ امام علیه السلام پس از حمد و ستایش خدای تعالی فرمود:

«لنا علیكم حق برسول الله صلی الله علیه و آله و لكم علینا حق به، فاذا أنتم ادیتم الینا ذلك، وجب علینا الحق لكم»

فرمود: مردم! ما به واسطه ی انتساب به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله حق گرانی بر شما داریم. و شما نیز حقی بر ما دارید هرگاه شما حق خود را ادا نمودید بر ما نیز لازم است كه به حق خود وفا كنیم.

دیگر در این مجلس سخنی ایراد نفرمود: مأمون دستور داد! درهم و دینار به نام علی بن موسی الرضا علیه السلام به ولایتعهدی آن جناب سكه بزنند.

از دلایلی كه شاهد است مأمون از نظر سیاست و حفظ ریاست خود این ابتكار را نمود، جریانی است كه ابوسهل نوبخختی نقل می كند:

می گوید: وقتی مأمون تصمیم گرفت مجلس ولایتعهدی را ترتیب دهد من با خود گفتم: به هر وسیله ای هست، باید كشف كنم؛ آیا مأمون واقعا به این امر رضایت دارد یا ظاهر سازی است؟

نامه ای بدین مضمون نوشته، توسط خادمی كه پیوسته مأمون اسرار خود را به وسیله ی او برایم می فرستاد، فرستادم. اینك مضمون نامه:

ذوالریاستین تصمیم برگزاری مجلس ولایتعهد را گرفته در صورتی كه طالع سرطان است و در آن طالع، مشتری و سرطان اجتماع نموده اند.

گرچه مشتری شرافت دارد ولی برجی است متغیر كه در آن هیچ كار به عاقبت نخواهد رسید، با این وصف، مریخ هم در میزان است در خانه عاقبت این دلیل دومی است كه چنین كاری عاقبت ندارد. از نظر دولتخواهی جریان را به سمع امیر رسانیدم مبادا، دیگری به عرض برساند و از من بازخواست كنید كه چرا



[ صفحه 37]



قبلا نگفته ام!

مأمون در جواب نوشت: وقتی جواب نامه ی مرا خواندی آن را به وسیله ی خادم برگردان؛ از جان خویش بترس؛ مبادا احدی را مطلع گردانی بر آن كه ذوالریاستین از تصمیم خود منصرف شود! چنانچه منصرف شود، گناهش به گردن تو خواهد بود، و خواهم دانست كه تو باعث آن شده ای. [6] .

در همین مجلس، دختر خود، ام حبیب را به ازدواج حضرت رضا علیه السلام و دختر دیگرش ام الفضل را به ازدواج حضرت جواد علیه السلام در آورد و خود نیز با پوران، دختر حسن بن سهل ازدواج كرد.

در روایت ارشاد شیخ مفید نقل شده است كه دختر اسحاق بن جعفر بن محمد را نیز به ازدواج اسحاق بن موسی بن جعفر، برادر حضرت رضا، درآورد كه دختر عموی داماد محسوب می شد و در همان سال سمت امیر الحجاج را به اسحاق داد و دستور داد: در ممالك اسلامی خطبه به نام ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام بخوانند، از آن جمله؛ در مدینه بر روی منبر رسول اكرم صلی الله علیه و اله چنین یاد كردند:

«ولی عهد المسلمین علی بن موسی بن جعفر محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام.» [7] .

در شواهد النبوه می نویسد چون امام رضا علیه السلام ولایتعهدی مأمون را قبول كرد در پشت آن عهدنامه چنین نوشت:

جفر و جامعه بر خلاف این كار دلالت دارد نمی دانم خدا بر سر ما و شما چه خواهد آورد او بحق حكومت می كند و بهترین فیصله دهندگان است؛ ولی من فرمان امیرالمؤمنین و خواسته ی او را پذیرفتم؛ خدا من و او را نگه دارد.



[ صفحه 38]



امام پس از توشیح عهدنامه دست به دعا برداشت و چنین گفت:

«اللهم انك تعلم انی مكره مضطر، فلا تؤاخذنی كمالم تؤاخذ عبدك و نبیك یوسف حین وقع الی ولایة المصر.»

بار خدایا! تو می دانی كه مرا باجبار بر این كار وادار كردند از من بازخواست مكن؛ چنانكه از بنده ی و پیامبرت، یوسف، وقتی به حكومت مصر رسید، بازخواست نكردی.


[1] ص 323، جزء 48، بحار....

[2] صر 138، جزء 49 بحار... بقيه اين خطبه در توحيد بحار... است.

[3] دو ماه... در جزء 49 بحار، ص 143 نقل از عيون اخبار الرضاست.

[4] ص 129، ج 49، بحار....

[5] علل الشرايع، ج 1، ص 226.

[6] ص 132، جزء 49 بحار... متن خطبه در ص 147.

[7] ص 132، جزء 49 بحار... متن خطبه در ص 147.